تبعیت احسن (2)
انسانشناسی
(خلاصه جلسه سوم)
(سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر میانه، 13 اردیبهشت 1392)
در جلسهی قبل، حدیثی دربارهی نفس خواندیم. حتماً همهی ما، این احادیث گهربار را شنیدهایم که معرفت نفس، سودآورترین معرفتهاست[1] و کسی که نفس خود را بشناسد، خدای خود را شناخته است[2].
اما واقعاً «نفس» چیست و منظور از معرفت نفس، کدام است؟ آیا علمی حصولی است یا حضوری؟ و این علم، چگونه نصیب انسان میشود؟
اولین قدم در راه معرفت نفس، این است که بدانیم انسان چیست؟ فلسفه که غایت و کمال انسان را در عقل او میداند، عقل را وجه تمایز انسان و سایر موجودات، معرفی میکند و این تعریف را در مورد انسان ارائه میدهد که: "الإنسان، هو الحیوان الناطق"؛ انسان، حیوانی درککننده است.
اما آیا این تعریف، کامل است؟
ببینیم قرآن، چه میگوید و نقطهی اوج و تعالی انسان را چه میداند.
در آیات 12 تا 14 سورهی مؤمنون، مراحل خلقت مادی انسان، این گونه بیان شده است:
"وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی قَرارٍ مَكینٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً."
و همانا ما آدمی را از گِل خالص آفریدیم. سپس او را نطفهای در جایگاهی استوار (صلب و رحم) قرار دادیم. آن گاه نطفه را علقه (خون بستهشده)، علقه را گوشت جویده و آن گوشت را استخوان ساختیم و سپس بر استخوانها، گوشت پوشاندیم.
طین و تراب، وجه مادی و ظاهری و جلالی انسان است و اگر خلقت انسان به همین جا ختم میشد، دیگر کامل نبود و تفاوت چندانی با حیوانات نداشت. لذا خداوند در ادامهی همین آیه، از خلقتی دیگر سخن میگوید:
"ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ."
سپس او را خلقتی دیگر دادیم؛ پس مبارک است خدا، که احسن خالقین است.
این آیه در مجموع، به خلقت دوبُعدی انسان اشاره میکند؛ انسانی که با جمع جلال و جمال در وجودش، اقتضا دارد و میتواند آیینهی تمامنما و مظهر کامل اسماء خدا باشد. "خَلْقاً آخَرَ"، عرش خدا در وجود انسان یا همان قلب اوست که باید نقطهی اتصالش با خدا باشد. از همین رو عبادتی که فقط با جسم صورت گیرد و روح و معنا و حضور قلب در آن نباشد، انسان را به خدا نمیرساند.
مراحل خلقت انسان، در آیات 7 تا 9 سورهی سجده نیز این گونه بیان شده است:
"وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طینٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ. ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ."[3]
و خلقت انسان را از خاک، آغاز کرد. آن گاه نسل او را از عصارهی آبی بیمقدار قرار داد. سپس آن را موزون کرد و از روح خود در آن دمید.
اینجا نیز نفخهی روح الهی، اشاره به خلقت جمالی انسان و تعلیم همهی اسماء به او دارد؛ که او را از سایر موجودات، متمایز میکند. پس تعریف قرآن از انسان، چیزی از فراتر از عقل و قوهی ادراک بشری است.
انسان، نه روح است نه جسم، بلکه نفس است؛ بسان کاغذی سفید که هر طرحی در آن بکشند، میپذیرد. پس اگر انسان، خود را نشناسد، فریب میخورد. فریب هم لزوماً از بیرون نیست؛ بلکه فریب دنیا و رتبههای دانی خود را میخورد و در لغزشگاهها، اسیر شهوت و غضب یا وهم و خیال میشود و جلوات شیطان بر او حاکم میگردد.
طبق حدیثی که در جلسه قبل، از مولیالموحّدین(علیهالسلام) خواندیم، انسان، چهار نفس دارد: نفس نباتی، نفس حیوانی، نفس ناطقه و نفس کلیهی الهی. نفوس نباتی و حیوانی با قرار گرفتن در طبیعت، خودبهخود رشد میکنند و بارور میشوند. اما رشد نفس ناطقه و نفس کلیه، به اختیار و خواست انسان و در مجرای عمل به شریعت، صورت میگیرد. پس انسان میتواند انتخاب کند که نفسش در رتبهی حیوانیت بماند و یا به مدارج بالا برسد.
انسان، موجودی است كه از هر راهی برود، آخر ندارد. لذا بر خلاف حیوانات که حدود فعالیت و حدود آرزوها و شهوت و غصبشان و در نتیجه، تعدّی و تجاوزشان محدود است، انسانی که رتبهی حیوانی را انتخاب کند، چون وجودش بینهایتطلب است، در شهوت و غضب، گوی سبقت را از حیوانات خواهد ربود؛ "كَالْأنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ"[4]. چنانکه اگر بُعد انسانیتش را بشناسد، این بینهایتطلبی را در عالم معنا و در جهت عروج، خواهد داشت.
اگر انسانها بخواهند فطرت بینهایتطلبی خود را در عالم ماده دنبال کنند، چون این عالم محدود است، دچار تنازع و ظلم و گناه میشوند؛ چون هر کدام، مجبورند حقّ دیگران را ضایع کنند، تا به خواستههای دنیوی خود برسند. اما خصلت سیریناپذیری در بُعد معنا، این گونه نیست؛ چون عالم تجرد، محدود نیست و تزاحم و تصادف در آن، معنا ندارد. لذا هر چه دایره بزرگتر شود، نه تنها حقّ کسی ضایع نمیگردد، بلکه همه، بهرهمندتر میشوند.
به هر حال، انسانیت انسان، در رشد و تقویت نفس ناطقه و نفس کلّیه است؛ چنانکه روند طبیعت هم به همین منوال میرود. هر چه پیرتر میشویم، قوای نفوس نباتی و حیوانی در ما ضعیفتر میشوند؛ پوستمان چروک و مویمان سفید میشود؛ اگر روزی، دیگران از خشم و غضب ما حساب میبردند، در پیری، دیگر این طور نیست و... . اینجاست که اگر قوای نفوس عالی خود را فعال نکرده و نصیبی از زیباییهای معنا نبرده باشیم، با از دست رفتن قوای جسمی، احساس شکست و افسردگی میکنیم؛ چون جوانیمان از دست رفته، لذتهای مادی، دیگر برایمان جذّاب نیست و قوای بهرهگیری از لذتهای مادی، در ما ضعیف شده است. لذا هر چه سنّمان بالا میرود، عصبیتر، حساستر و متوقّعتر میشویم! در حالی که از دیدگاه معارف اسلامی، هر چه انسان پیرتر میشود، باید نورانیتر، صبورتر، منقطعتر از دنیا، آرامتر و حكیمتر شود.
آن کس که در دنیا قوای نفس الهی خود را بارور نکرده است، وقتی بمیرد، آن قدر در برزخ خواهد ماند تا با تحمل سختی و رنج فراوان و طولانی، حجابهای نفسش زدوده شود؛ در حالی که میتوانست در همین دنیا با مجاهدهی علمی، نفس و عقبههای آن را بشناسد و با مجاهدهی عملی، حجابها را بردارد.
کسی که نفس خود را نشناخته، در زمان ظهور هم از زیباییهای آن دوران، نصیبی ندارد و چون به نفس کلیه نرسیده، امام را با دید نازل خود میشناسد، اگر چه مشتاق و منتظر است؛ چنانكه در طول تاریخ، نمونههایش را بسیار دیدهایم.
پس تا دیر نشده، خود را بشناسیم؛ که صبح، نزدیک است...
نظرات کاربران